نمی توانم بگویم که سوار شدن آسانسور زندگی من را به خودی خود تغییر داده است - اما قطعاً می توانم بگویم که برخی از دیدگاه های زندگی من را تغییر داده است ، و در اینجا نحوه است. شرکت آسانسور پانوراما
من متولد شدم و تمام زندگی ام در لندن زندگی کردم. در سال 1992 من از دیدن نیویورک به همراه همسرم و دختر 13 ساله خودم لذت بردم. ما در کوئینز اقامت داشتیم و تقریباً هر روز برای اقامت دو هفته ای خود از شهر بازدید می کردیم. ما از هر دقیقه اقامت خود در نیویورک لذت بردیم. جو و دوستی که پیدا کردیم قابل ستایش است.
آنچه که همیشه در ذهن من مانده است ، روزی بود که تصمیم گرفتیم از برج های دوقلو دیدن کنیم. و حتی بعد از این همه سال من و شوهرم هنوز در مورد این تجربه صحبت می کنیم. شوهر من یک شوخی بزرگ است - همیشه خنده دار نیست که باید بگویم اگرچه فکر می کند چنین است. من 42 سال است که توانسته ام آن را تحمل کنم بنابراین حدس نمی زنم که بد باشد. بنابراین در حالی که در صف خرید بلیط خود ایستاده بودیم تا سوار آسانسور شویم و به مناظر دیدنی بالای برج برویم ، او به دفتریار پیشخوان گفت: "آیا می توانم فقط یک راه برای همسرم داشته باشم؟"
من آن را مانند دیروز به یاد می آورم. ما از سواری آسانسور شگفت انگیزی لذت بردیم که سریعتر از هر چیزی بود که در انگلیس تجربه کردم. ما از مناظر پانوراما شهر بزرگ نیویورک لذت بردیم. ما به رستوران رفتیم و با خنده 1 قسمت مرغ و چیپس بین 3 نفر از ما داشتیم ، درحالی که نسبت به انگلیس از غذاهای آمریکایی شما تعجب می کنیم. و سپس پایین آمدیم - بله هر سه ما - و تور خود را ادامه دادیم.
و آنچه باعث شده این آسانسور بی گناه و لذت بخش سو the استفاده و اهمیت بیشتری داشته باشد ، البته 11 سپتامبر است.
وقتی برای اولین بار شاهد این اتفاق در تلویزیون بودم ، بسیاری را دوست دارم ، فکر می کردم این یک حادثه وحشتناک است. مطمئناً وقتی هواپیمای دوم وارد شد - ما حقیقت آن را می دانستیم - به همان اندازه که خوشایند نبود.
من ، مانند همه ما در انگلیس ، در مورد روز غم انگیزترین روز در نظر جهانیان ، برای دوستان آمریکایی خود غمگین شدم. غیرانسانی بودن انسان نسبت به انسان چهره زشت خود را نشان داده بود و عواقب آن ناخوشایند بود. در آن روز 2،996 انسان بی گناه در وحشتناک ترین شرایط قابل تصور جان خود را از دست دادند. 6000 نفر دیگر زخمی شده اند. تعداد زیادی از خانواده ها هنوز در تلاشند که تلفات خود را درک کنند و سعی می کنند زندگی عادی را در جهانی زندگی کنند که بعضی اوقات عادی معمولاً به آن وارد نمی شود.
من اغلب به آن سواری آسانسور فکر می کنم. من به همه افرادی که روزانه سوار آسانسور مرکز تجارت می شدند فکر می کنم. رفتن به دفاترشان برای تأمین هزینه های زندگی. همه در زندگی خود و دیگران سهم معتبری دارند. من به آتش نشان و پلیس و سایر افراد بی گناهی فکر می کنم که در آن روز جان خود را برای کمک به دیگران سپردند.
من به این واقعیت فکر می کنم که به همان اندازه کسانی که غیرانسانی بودن آنها نسبت به انسان فراتر از مرز عقل یا درک باشد ، تعداد بیشتری از آنها روحانیت و عشق به همنوع خود را نسبتاً عظیم دوست دارند. این فکر راحتی است که سعی می کنم با آن باقی بمانم.
چه کسی فکر می کند که یک سوار شدن آسانسور می تواند این همه روح جستجو و تفکر را به وجود آورد؟ برج ها ممکن است مدتهاست که از بین رفته اند اما برج قدرت انسان ماندگار است و از طریق ناملایمات به حیات خود ادامه می دهد. 33